آن یکی از خشم مادر را بکشت | هم به زخم خنجر و هم زخم مشت | |
آن یکی گفتش که از بد گوهری | یاد ناوردی تو حق مادری | |
هی تو مادر را چرا کشتی بگو | او چه کرد آخر بگو ای زشتخو | |
گفت کاری کرد کان عار ویست | کشتمش کان خاک ستار ویست | |
گفت آن کس را بکش ای محتشم | گفت پس هر روز مردی را کشم | |
کشتم او را رستم از خونهای خلق | نای او برم بهست از نای خلق | |
نفس تست آن مادر بد خاصیت | که فساد اوست در هر ناحیت | |
هین بکش او را که بهر آن دنی | هر دمی قصد عزیزی میکنی | |
از وی این دنیای خوش بر تست تنگ | از پی او با حق و با خلق جنگ | |
نفس کشتی باز رستی ز اعتذار | کس ترا دشمن نماند در دیار |