دفتر یادداشت من

زمستان بهاری

دفتر یادداشت من

زمستان بهاری

شاید کسی این را نخواند

من که از آتش دل چون خم می در جوشم                 مهر بر لب زده خون می خورم و خاموشم

نیمه شب است دوست دارم بخوابم اما خوابم نمی برد دلم درد دارد دنیا غمگینم کرده  بار سنگین است دوشم خسته شده  حال ندارم به  که بگویم 

می خواهم به تو بگویم

می دانم می دانی و می شنوی و می بینی  رنج هایم را  درک  می کنی پس چه بگویم من بد کردم و به دام بدی هایم گرفتار شدم حال بهار است گلها شکفته اند دل من غمگین است دیگر شاد و پر طراوت نیستم دیگر کسی به من حسادت نمی کند

من رزمنده ام که از رزم مانده ام   خدایا دوستت دارم  ولی بیچاره ام

تنم مجروح است قلبم تنگ شده اشک جاری نمی شود

گفته بودم:

شراب تلخ می خواهم که مرد افکن بود زورش               که تا غافل کند ما را زه دنیا و زرو زوش

شاید شتباه می کردم ....

شاید نمی توانستم

گفته بودم:

دوستت دارم

شاید دوستت نداشتم

انگار دلم پر از بت است خرد ودرشت





کاش دلم آرام می گرفت

این الاغ لنگ راه می رفت

چرا خورجینش پاره است

چرا اینقدر شکایت می کند هنوز راهی نیامده چه ناله ای می کند

چرا اینقدر حواسش به ینجه های راه است

عجب الاغ خری

کاش می کشتمش

گوشتش هم که خوردن نداره

اوه چه کوه بلندی

که میره این همه راه رو

اونم با این خر لنگ شکم کنده

این همه سنگ از کجا سر راه ما قرار گرفت

چه همسفران شفیقی

ای کاروان سالار شر مندم دوباره میگم بازم صبر کن

تو که صبرت زیاده رحمت به ما بیچاره ها بیاد

پس صبر کن

صبر

صبر

صبر

.....

.....

.....




 

من تنها واین همه سوال

دلم گرفته داغونم  گیجم تنهام اگرچه دورم شلوغه دلم آشوبه سرم پر از سواله هیچکس نیست بهم جواب بده خدایا کمک کن یاریم کن من سوال دارم می پرسم حیرانم 

من کیستم اینجا؟ 

 که هستم کجاست ؟ 

آیا همیشه همین جا بوده ام ؟  

اگر نبوده ام از کجا آمده ام  ؟  

آیا همیشه اینجا خواهم ماند اگر نمی مانم به کجا می روم ؟   

آیا من  فقط یک ترکیب مادی هستم یا فراتر ا آن چیز دیگری هم وجود دارد ؟ 

می بینم بعضی می میرند چه می شوند برای آنها چه اتفاقی می افتد ؟ 

من می خوابم خواب چیست؟ 

در خواب رویا می بینم رویا چیست ؟ 

 اگر یک ترکیب مادی هستم  در خواب با چه بدنی کار انجام می دهم با چه چشمی می بینم با چه گوشی می شنوم ؟ 

من درد می کشم درد یعنی چه ؟ 

من لذت می برم لذت چیست ؟ 

من غمگین و شاد می شوم غم و شادی چیست ؟ 

من علاقه هایی دارم ُ  غلاقه و محبت چه معنایی دارد ؟ 

 من می آموزم  یاد می گیرم چه می شود که یاد می گیرم؟   

می بینم و می شنوم اینها یعنی چه ؟ 

امت میانه

  الله نور السماوات والارض مثل نوره کمشکاه فیها مصباح المصباح فی الزجاجه الزجاجه کانها کوکب دری یوقد من شجره مبارکه زیتونه لا شرقیه ولا غربیه یکاد زیتها یضی لو لم تمسسه نار نور علی نور  

خدا نور (وجودبخش) آسمانها و زمین است، داستان نورش به مشکاتى ماند که در آن روشن چراغى باشد و آن چراغ در میان شیشه‏اى که از تلألؤ آن گویى ستاره‏اى است درخشان، و روشن از درخت مبارک زیتون که (با آنکه) شرقى و غربى نیست (شرق و غرب جهان بدان فروزان است) و بى‏آنکه آتشى زیت آن را برافروزد خود به خود (جهانى را) روشنى بخشد، پرتو آن نور (حقیقت) بر روى نور (معرفت) قرار گرفته است. و خدا هر که را خواهد به نور خود (و اشراقات وحى خویش) هدایت کند و (این) مثلها را خدا براى مردم (هوشمند) مى‏زند (که به راه معرفتش هدایت یابند) و خدا به همه امور داناست 

  

الحاد خرافه ایمان 

 

انسان هر گاه در مسیر کمال قرار می گیرد در معرض انحراف به دو جهت است الحاد و خرافه این درحالی است که یک راه مستقیم بیشتر وجوود ندارد

توضیح اینکه انسان در وادی جهان بینی و شناخت حقیقت یا چیزی را که وجود دارد  انکار می کند  یا ممکن است به چیزی را که وجود ندارد بدون دلیل اعتقاد پیدا کند  به عبارت دیگر عده ای در مقام فکر وتحقیق در جهان آنچه که علت نیست علت می پندارند مانند آنان که افلاک را اسباب برای اداره امور انسان می دانند یا بت ها را خدا یا ...  که این را نوعی خرافه می توان گفت 

اتقولون علی الله ما لا تعلمون  

ایهاچیزى را که نمى‏دانید در باره خداوند مى‏گویید

 

یا اینکه علت واقعی جهان را بدون هیچ دلیل  انکار می کنند و می گویند این جهان وانچه در آن است از روی اتفاق ایجاد شده که این سبت به خداوند نوعی الحاد است  

و قالو ما هی الا حیاتنا الدنیا نموت و نحیا وما یهلکنا الا الدهر و ما لهم بذلک من علم ان هم الا یظنون  

و گویند: «هیچ حیاتى جز همین زندگى دنیاى ما نیست که مى‏میریم و زنده مى‏شویم، و چیزى جز روزگار، ما را هلاک نمى‏کند، و آنان به این نکته هیچ علمى ندارند، ایشان جز گمان نمى‏بافند.» 

 مومن آن است که نه بی دلیل انکارو نه بی دلیل رد کند

و کذلک جعلناکم امه وسطا  راست کیشان و درست پنداران همیشه مردمان میانه اند   

  

 این مقاله ادامه دارد

زیانکاران

روزی عیسی مسیح(علیه السلام) در راهی با حواریین می رفتند به قریه ای برخوردکه همه مرده بودند بر زمین  فرمود حتما همه اینها با هم مرده اند که اگر چنین نبود همدیگر را دفن می کردند یاران گفتند ای روح خدا آنها را زندشان کن تا بپرسیم احوالشان وکردارشان را و اینکه سبب مرگشان اینچنین چه بوده به امر عیسی و اذن حق زنده شدند عیسی علیه السلام پرسید وای برشما شماچه کردید اینگونه مبتلا شدیدپاسخ آمد ما سه خصلت را گرفتار بودیم دوستی دنیا آرزوی دراز بندگی طاغوت  و اینکه از خدا نترسیدیم و در بازی و خوشی به گناه فرو رفتیم  فرمود دوستی شما با دنیا چگونه بود؟ گفت همانند طفلی به مادر چون به ما رو می کرد شاد می شدیم و چون بر می گشت نالان و گریان بودیم  فرمود بندگیتان برای طاغوت چه ؟ گفت فرمان برداری اهل گناه فرمود چه بر سرتان آمد ؟ گفت شبی در خوشی بودیم صبح درهاویه فرمود هاویه چیست؟ گفت سجین فرمود سجین چیست؟ گفت کوهی از آتش کداخته است که تا رستاخیز بر ما افروخته است  فرود چه گفتید و به شما چه گفتند ؟ گفت گفتیم ما را به دنیا برگردانیدتا زاهد شوید در آن و به ما گفته شد دروغ می گویید فرمود چرا تو در میان این گروه پاسخ مرا دادی گفت همه ایشان به لجامی از اتشین مهار شده اند و در دست فرشتگان گرفتارند من از اینان نبوده ام ولی چون در میانشان بودم بلایشان مرا نیز گرفت پس من به تار مویی بر لبه دوزخ آویزانم و نمی دانم که که برو در آن می افتم یا از آن می رهم 

پس عیسی علیه السلام رو کرد به یاران حواریش و فرمود نانی خشک با نمکی زبر  وخوابیدن در زباله دان در دنیا و آخرت در عافیت باشی بسیار نیکوست  

الف

گفتم که الف گفت دگر گفتم هیچ  

 

در خانه اگر کس است یک حرف بس است 

  

ای کاش افکارمان بر واقعیت استوار می شد و  

 

ای کاش افکارمان رفتارمان می شد  

  

ای کاش رفتامان کردار  

 

و ای کاش کردارمان شخصیت همیشگی برای ما 

  میشد 

ای کاش می فهمیدیم از کجا آمده ایم 

  

ای کاش ارزش خود را می دانستیم   

 

و ارزان نمی فروختیم